وقتی پرده بالا میرود ما صحنهی خالی را میبینیم. روی صحنه شش یا هفت مرد بهصورتِ نیمدایره نشستهاند. سمتِ چپِ جلوی صحنه مردِ جوانی است که خلال دندانی را میجود: هفتتیرکش. مردی چاق با ظاهرِ خوکمانند مشغولِ صحبت با حضار است. به عبارت دیگر او رئیسِ اتحادیه است و مردهایی که پشتِ او به صف شدهاند گروهِ کارگران هستند. حالا آنها در حالتهای مختلفی نشستهاند و تمایزِ متنوعی از این قماش را به نمایش میگذارند، همچنان که بهزودی خواهیم دید. مردِ چاق کفری و انتهای صحبتِ طولانیاش است، البته خیلی کفری نیست: خوب خورده و با اعتمادبهنفس است. اسمش هَری فات است.
فات یه جوری دارین اشتباه میکنین که حتی نمیتونم بهتون بخندم. هر کی چشم داشته باشه اینو خوب میفهمه. به اعتصابِ کارگرای نساجی که بیرون مثلِ شیر بودن و تو مثلِ بره نگاه کنین. آخرِ اعتصابِ سانفرانسیسکو چی بود؟ گرسنگی و سرهای شکسته. بچههای فولادسازی هم میخواستن اعتصاب کنن، ولی نظرشون رو عوض کردن. این روندِ روزگاره، همین. حالا ما کارگرها یه آدمِ حسابی پیدا کردیم که پشتمون دربیاد. اون آدمِ طراز اولِ کشوره که به دنبالِ منافع ماست. منظورم همون مردیه که توی کاخِ سفیده. واسه همینه که الان وقتِ اعتصاب نیست. اون داره شب و روز کار میکنه تا...