پروانههای دهانهاتان
پَر میکشد
سپید֯ سپید
در هذیانی از دود و خنجر
در انزوای این شب مسموم
میگشاید لب
پرندهی سنگیِ قلبهاتان
که پُرطنین
میخواند پُر نفس،
گرم و خونین.
برج دستهاتان
در جنگل تنها
تا بیکران پیداست.
میگشایید راه
تا معبر خورشید
تا ماه
می گشایید راه.