«لوییسا کلارک» برای شروع زندگی تازه به نیویورک میآید. او مطمئن است که میتواند این زندگی تازه و کنجکاوی نو را بپذیرد و رابطهاش با «سام» را که رانندهی آمبولانس است و هزاران کیلومتر آن طرفتر زندگی میکند نیز حفظ کند. او وارد جهان افراد بسیار ثروتمند میشود و به کار برای «لیونارد گاپنیک» و همسر دومش «اگنس» کار میکند که بسیار جوانتر از خودِ «گاپنیک» است. «لوییسا» میخواهد بهترین استفاده را از تجربهی تازهاش ببرد و خود را وارد شغل و زندگی تازهاش در نیویورک میکند. وقتی شروع به هماهنگ شدن با جامعهی ثروتمند نیویورک میکند، با «جاشوا رایان» ملاقات میکند، مردی که شمهای از گذشته را برایش زنده میکند. خیلی نمیگذرد که «لوییسا» خود را در رفتوآمد بین خیابان پنجم (یعنی محل کارش) و لباسفروشی مخصوص خریدوفروش لباسهای قدیمی مییابد؛ جایی که وقتی به آنجا میرود، بیشتر احساس میکند در خانه است و وقتی کار بالا میگیرد، باید از خودش بپرسد: «لوییسا کلارک» کیست؟ و چطور باید جرأت لازم را برای دنبال کردن مسیری که قلبت میخواهد، پیدا کنی؟ این کتاب که بسیار جالب، عاشقانه و در عین حال تلخ است، داستان «لو» را که در جستوجوی کیستیِ حال و گذشتهی خود است، دنبال میکند؛ کسی که یاد میگیرد در جهان تازهی خود با شجاعت زندگی کند.