بیل: یه بچه داره گریه می کنه. بچه ی شما نیس؟
رزا: چرا...
بیل: نمی خواین ببینین چرا گریه می کنه؟
آلبرتو: شما کی هستین؟
بیل: من بنا هستم. آقای الورا منو فرستاد. گفت به بنا نیاز دارین.
درسته؟ و از اونجایی که منم یه بنا هستم که به کار نیاز دارم..
آلبرتو: اهل آمریکای شمالی هستین؟
بیل: بله. یه بنای خارجی. ایرادی داره؟
آلبرتو: چی؟
بیل : این که یه بنای خارجی ام.
آلبرتو: نه، گمون نکنم.
بیل: بالاخره توی امریکا هم بنا هست، درسته؟
آلبرتو: بله به گمونم. اما یه بنای امریکایی توی پور توبایارتا یه کم عجیبه.
من به عنوان توریست اومدم اما پولم تموم شد. یه بچه داره گریه می کنه...
رزا: بله بچه ی ماست.
بیل: تصمیم ندارین برید آرومش کنین؟
رزا: چرا، البته