آنچه در این کتاب میخوانید حرفهای شماس، عارف پیر گمشدهای است که در قرن هیچدهم میزیسته، او همسایه قرناقرن ماست. او نه مقبرهای دارد و نه سنگ مزاری؛ ما هم حالا پذیرفتهایم که او در خویشتن مرده و سنگ مزارش گیاه گوجهفرنگی کوچکی است که همه ساله در بلندیهای گوگیل و در گلدان خانه من سبز میشود، گل میدهد و گوجههای قرمز کوچکی از آن متولد میشود که بو و طعم عجیبی دارد.