ننه انسی این چیه؟… [پول را چنگ می زند و بعد به دستهایش نگاه می کند.] خون؟… این خون چیه؟ اسماعیل [دستپاچه] چیزی نیس… می شورم، همین الان می شورم، [طرف سطل آب می رود. ننه انسی سطل را با عجله برمی دارد.] ننه انسی گردن زدی و مزدشو آوردی برای من؟ اسماعیل من… من گردن نزدم. ننه انسی پس چرا این پولا خونیه؟ اسماعیل میرغضب گردن زد، من فقط صدقه ها را جمع کردم، پول هایی رو که تو سفره ریخته بودن. ننه انسی تو پسرم نیستی، خدا مرگت بده، شیری که بهت دادم حرومت باشه. تو گرگی، گرگ! [چوبی برمی دارد و به اسماعیل حمله می کند و با فریاد] گرگ… گرگ! من پسر نمی خوام! من جلاد نمی خوام! [چوب را زمین می اندازد و به طرف کیسۀ سیب زمینی می رود و تند تند سیب زمینی ها را طرف اسماعیل پرت می کند. از هر گوشۀ میدان، از پشت بام ها عده ای مادر و پسر را سنگسار می کنند.]