ظلمتْ همه جا را بلعیده است. سکوت. ماه در بدر کاملش میدرخشد. لحظاتی بعد، صدای پای اسبی تنها را میشنویم که ملتهب میدود، تند. هرازگاهی شیهه میکشد. صدای سووشون زنان همراه صدای پای اسب به گوش میرسد. گرگی تنها زوزه میکشد. بعد، صداها آرامآرام خاموش میشوند و نور میآید.
خیابانی در آلمیره هلند. غروب روز ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵؛ ساکت و آرام. هرازگاهی صدای گذر اتومبیلی را میشنویم. اتومبیلی ترمز میکند. درِ آن باز و بسته میشود. و بعد از سمت چپ صحنه مردی با کیفی بر دوش میآید. او «علی معتمد» است؛ ۵۶ساله، با قدی متوسط و سری با مویی کمپشت، پای در پیادهرو میگذارد. درست در همان وقت، صدای ترمز شدید اتومبیلیکه با سرعت نزدیک میشد به گوش میرسد. دو مرد از آن اتومبیل پیاده میشوند. پا به خیابان میگذارند. سر و صورت هر دو با پارچهای مشکی پوشیده شده است. یکدستْ لباس سیاه پوشیدهاند؛ «انورآ» ۲۸ساله و «موروام» ۳۵ساله. هر دو مسلسلهای خودکار به دست دارند. رودرروی علی میایستند. لحظهای مکث. علی از وحشت نزدیک است که قالب تهی کند. ناگهان لینچش میکنند. علی فرومیافتد و آن دو میگریزند. صدای دور شدن اتومبیل. علی بهسختی خود را کنار دیوار میکشد و به آن تکیه میدهد. چشم فرومیبندد. در دلِ پرده سپید از شعاع چشم علی چشمی را شاهدیم که بسته میشود. با بسته شدن چشمها، ناگهان انفجاری عظیم رخ میدهد. زمین میلرزد. بر پرده سپید انفجاری را شاهدیم که مانند قارچ هیروشیما رشد میکند؛ عظیم، پُرقدرت. زمین با تمام سنگینیاش میلرزد. صدای علی را میشنویم:
علی: ... من پیچیدهترین عملیات تروریستی ممکن را طراحی کردم و به سرانجامش رساندم. بمبگذاریِ من بر اساس مهندسیِ انفجار تنظیم شده بود. من ... من ...