عمارت گریر بالای یک تپه، با چشماندازی رو به شهر و دریا جا خوش کرده بود. برای رسیدن به آنجا از پایینشهر، باید فروشگاههای قشنگ و غژغژ ستون اسکلههای دریایی را رها میکردی، به سمت صخرهها راهی سربالایی یک جاده میشدی و از قلب کلِرلِیک عبور میکردی، همان بخش از شهر که محلیها در آن زندگی میکردند و معمولاً گردشگرها گذرشان به آنجا نمیافتاد. از کنار یک سری مغازه و بلوکهای آپارتمانی کمارتفاع، رستورانهای محلی و آرایشگاه هم رد میشدی. در حومه شهر، از کنار شهرکهای جدیدتری میگذشتی که بین پایه صخرهها و دشت، در حاشیه یک دریاچه بومی ساخته شده بودند که اسم شهر از آن گرفته شده بود.
زمین آنجا برای نگه داشتن ساختمان زیادی مرطوب و سنگلاخی بود، برای همین رفتهرفته شهرکهای جدید را درون جنگل و نزدیک جادههای دوطرفه ساختند. در طول حاشیه غربی دریاچه، خانههایی وجود داشت که در دهه هفتاد ساخته شده بودند، خانههایی کمارتفاع و وسیع با نمای آجر قهوهای و سیمان سفید، با باغهایی که صاحبانشان هیچوقت آنجا را ترک نکردند و بعد از بیشتر از چهل سال، بهخوبی حفظ شده بودند. پشت آن خانهها، در دیگر حاشیههای اطراف دریاچه چیزی جز جادههای فرعی نبود که فقط دوچرخهسوارها، شکارچیها، ماهیگیرها و نوجوانها در آنها دنبال دردسر میگشتند. در دهه هفتاد، خانههای دور دریاچه رونق گرفتند و کار و کاسبی مردم هم خوب شد. همه در شهر زندگی میکردند و فقط اگر آدم ثروتمندی بودی، میتوانستی روی آن تپه ساکن شوی.
جاده از سمت شمال دریاچه بالا میرفت. خانههای آنجا برای حفظ حریم خصوصی با فاصله زیادی از هم قرار گرفته بودند، جادهها را هم باریک و ناهموار نگه میداشتند، انگار میخواستند غریبهها را دور نگه دارند. ثروتمندها از دهه بیست به کلرلیک آمده بودند، یعنی همان موقع که این شهر تازه ساخته شده بود، دنبال جایی میگشتند که برای ساختن خانههای بزرگشان خوشمنظره، دنج و ارزان باشد. پولشان را از پورتلند و کالیفرنیا میآوردند و آنجا مستقر میشدند. بعضی از آن خانهها بعد از سقوط بازار سهام خالی از سکنه شد، اما دوباره طی رونق بعد از جنگ جهانی دوم پر شد. مردمی که آنجا زندگی میکردند اسم آن محله را آرلن هایتز گذاشته بودند.
- از متن کتاب -
داستان، همونجوری که از اسمش مشخصه، درمورد پرونده هایی که درگذر زمان، حل نشدن و باز موندن. شی دختری ۲۹ ساله و علاقه مند به داستان های جناییه که یک بلاگ داره و در اون به حل پرونده های جنایی میپردازه و با دیگران درموردشون صحبت میکنه. اما این تمام داستان شی نیست...
یه کوچولو درون مایه تخیلی داشت😅 ولی برای من جذاب بود و دوست داشتم از قضیه سر در بیارم.
تشکر میکنم از فیدیبو که این کتاب رو همزمان با چاپ، فراهم کرد.
4
خیلی سلیقه ای است که از این نوع کتابها خوشتون بیاد یا نه
داستان معمایی بود ولی معمایی که متاسفانه در آخر کتاب نمیتونید به پاسخ برسید و نویسنده شما را به چیزی ماورایی ارجاع می دهد محیط داستان جالب بود ولی من از نحوه رسیدن به نتیجه راضی نبودم
5
برام قابل درکه که چرا بقیه خوانندگان رو راضی نکرده و خودم هم وقتی شروع کردم انتظار داشتم یک کتاب جنایی بخونم نه ماورایی، با این حال نویسنده خیلی خوب این دو ژانر رو در داستانی که در قرن جدید هم میگذره با همدیگه تلفیق کرده و من واقعا لذت بردم از خوندنش.
4
سرگرمکننده 🧩
کتاب خوبی بود اما نمیشه گفت صد درصد جنایی بود چون یه جریانات ماورایی هم در کار بود
ازون مدل کتابهایی نبود که نشه زمینش گذاشت چون از اواسط،کتاب قاتل مشخص میشد و دیگه هیجان زیادی نداشت . اما سرگرم کننده بود و در نهایت ادم رو ترعیب میکرد که تا اخر بخوندش
4
نشر نون عزیز مرسی که نسخه الکترونیک کتاب هاتو همزمان با چاپ منتشر میکنی و مارو مثل بقیه انتشاراتی ها دق نمیدی!
4
سرگرمکننده 🧩
گیرا 🧲
پر کشش بود و داستان جالبی داشت فقط اینکه اون موضوعات ماورایی بخش مهمی از داستان بودند با سلیقه ی من جور در نمیومد
3
خوب بود فکر میکنم اگر از این داستان فیلم بسازند خیلی دیدنی میشه
5
ممنونم از شما عزیزان که کتاب های جدید رو اطلاع میدین