درباره استینک و آبنبات های دندان شکن و باورنکردنی!
ماجرای «استینک و آب نبات های دندان شکن و باورنکردنی» اش دقیقاً از همان روزی شروع شد که استینک با خواهرش، جودی، به مغازهٔ آبنباتفروشی «سوت زدن ممنوع!» رفت. البته نه! در حقیقت، ماجرا از کمی قبلتر شروع شده بود؛ یعنی، از همان وقتیکه استینک به دلیل کوتاهی قدش، در یک تحقیق دانشگاهی شرکت کرد و پنج دلار گرفت. آخر اگر این پنج دلار را نگرفته بود، اصلاً نمیتوانست به مغازهٔ آبنباتفروشی برود! آن روز، استینک آبنبات دندانشکن فوقالعاده غولپیکری را خرید که دندان او را نشکست. برای همین هم پسرک نامهای شکایتآمیز نوشت و بعد، به شکلی باورنکردنی یک جعبهٔ خیلی بزرگ، پر از آبنباتهای مجانی گرفت. بعد هم نامههای بیشتر و بیشتری نوشت. اما با ورود بستههای پستی که پشت سر هم برایش میرسید، یک پاکت نامهٔ کوچک، اما خیلی مهم بهآسانی از دید استینک مخفی ماند…