در مدرسه کلمنتین همه دانش آموزان در تلاش هستند برای سفر بهاری خود پول تهیه کنند. کلاس سومیها و چهارمیها تصمیم دارند استعدادهای خود را در مراسمی به نمایش بگذارند. امّا کلمنتین کار ویژهای که مناسب این برنامه باشد به فکرش نمیرسد.
او به هر دری میزند، از پدر و دوستش مارگارت که تواناییهای زیادی دارد کمک میخواهد ولی کارهای پیشنهادی آنها از نظر کلمنتین ارزش نمایش در مراسم را ندارد.
کلمنتین در پایان مراسم میفهمد که همه ما تواناییها و استعدادهای ویژهای داریم؛ مهم نیست چقدر کوچک.
هنگامی که مدیر برای اداره جلسه مراسم از او کمک میخواهد، هرگز تصور نمیکند که این یک توانایی ویژه است و هر کسی از عهده این کار بر نمیآید. او در مراسم به همه جوانب توجه دارد و با حضور و یادآوریهای به موقع خود سبب میشود که مراسم به خوبی برگزار شود. در پایان برنامه هیچ چیز برای او دلنشینتر و لذتبخشتر از شنیدن تشویق مدیر و تماشاگران برای نقشی که در اجرای خوب برنامه داشته نیست.