کتاب هه ناو نشر انتشارات نظری

پیشکش به روح بلند امام ره و شهدای جنگ تحمیلی ، مخصوصا مردم مظلوم سردشت که در اتش خشم استکبار سوختند . و با گرامی داشت یاد و خاطره ی تمامی جانبازان شیمیایی و پدر (جانبازم دوستت دارم بابای قهرمانم. . . . . . .) و تو ای سرزمینم . . . ای زخم خورده از جفای نا اهلان ای پاک ترین زمین دنیا. . . می ستایم تورا . . . و مرگ برازنده ی من باد اگر چشم حرامی به استان پاکت باز شود. . ای خوب ای مام میهنم . . . باهمه ی درد هایت. . . باهمه ی زخم هایت. . . . . دوستت دارم . . . دوستت دارم توضیح : رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه نویسنده است . اواخر خرداد سال 66بود . تازه امتحانات ثلث سوم تمام شده بود . و به دستورماماجان برای بیکارنبودن توی سه ماه تابستان اونم واسه ماکه توی شهر غریبی بودبم وکسی را آشنا نداشتیم . به کلاس خیاطی منزل یکی ازهمسایه ها می رفتم . ماماجان همش می گفت : ماشالله تو دیگه دبیرستان میری بزرگ شدی . دختربه سن تو باید ده تاهنر بلد باشه . ولی خوب من زیاد خیاطی رادوست نداشتم ، اگرنبود اصرارهای روژان دختر همسایه و حرفهای ماماجان اصلا نمی رفتم. اما واقعا توی خانه ماندن اونم سه ماه تنهایی توی اون اوضاع نابسامان جنگی برای من سخت بود. وقتی نمی شد ازخانه زیاد بیرون رفت . همین یک کلاس خیاطی هم خودش غنیمت بود. مخصوصا واسه منی که همیشه توی شهرخودمان تابستان ها کانون فرهنگی می رفتم و وقتم همیشه پر بود. حالا که به اجباراینجابودیم باید یه جوری وقتم را پر می کردم. خدا میدونه چقدر دلم برای کلاس های تآترکانون تنگ بود واسه بچه های گروه تاتر یا بچه های گروه سرود ، گاهی توی خواب خودم رو روی صحنه تاترمیدیم بین اون بچه ها درحال تمرین ، با همان شور حال ، باهمان حس خوب. . . . حیف که از اونها فقط عکسها و متن نمایشنامه ها برام باقی مانده بود.