روزی و روزگاری در خانهای که در خیابانی به اسم "مصر" بود، خرگوشی زندگی میکرد که سرتاپایش از جنس چینی بود. او بازوهایی چینی، پاهایی چینی، پنجههایی چینی، سری چینی، تنهای چینی و بالاخره دماغی چینی داشت. بازوها و پاهایش مَفصل داشتند و طوری با سیم به هم وصل شده بودند که آرنجهای چینی و زانوهای چینی خرگوش خم میشدند و به او آزادی حرکت میدادند. گوشهای او از خز طبیعی خرگوش درست شده بودند و زیر خز، سیمهایی محکم و خمشدنی به کار رفته بودند. گوشهای خرگوش به کمک سیمها به خودشان حالت میگرفتند؛ حالتهایی که شادی و سرخوشی یا خستگی و بیحوصلگی را نشان میدادند. دُم پشمالو و نرم و خوشترکیب او هم از خز واقعی خرگوش بود. اسم خرگوش ادوارد تولِین بود؛ خرگوشی بلندبالا که از نوک گوشها تا نوک پاهایش حدود یک متر بود. چشمهای تیز و باهوشش به رنگ آبی نقاشی شده بود.