خورشید به شکل یک حباب لامپ تحلیل رفته، تا یک بند انگشت از سرهامان فرامی تابد. اسب از هراس به ناگاه در نقطه ای هول آور و تاب سوز گرفتار آمده، ورزای پیروز شاخ هایش را برافراشته است، انسان ها به تشنج افتاده اند، پرنده با صدای گرفته جیغ می کشد. جست وجوی واژگانی برای توصیف فاجعه سیاه و سفید ما، این زندگی که مثل مهره های شطرنج به پیشش می بریم، هرگز راه به جایی نمی برد.
پیکاسو پیام مرگمان را برایمان می فرستد؛ هر آنچه دوست می داریم رو به مرگ دارد، و اکنون درست به همین علت، ضروری است که هر آنچه دوست می دا ریم در چیزی خلاصه شود که زیبایی اش فراموش نشدنی است.