درباره این پایان دنیاست... همان طور که می دانیم... و من احساس خوبی دارم
اتاق انتظار بیمارستان، ریک ژاویک (Reykjavik)، ایسلند، نیمه شب
[ پیتر روی ردیفی از صندلیها به تنهایی نشسته است. مکث. کارولین وارد میشود. ]
کارولین اینجایی! همه این طبقهها رو بالا و پایین رفتم، همه جا رفتم، هیچکس نبود که بهم بگه کجا...
پیتر الان اینجایی...
کارولین بالاخره.
[ مکث. ]
پیتر میخوای بشینی؟
کارولین آره. مرسی.
[ کارولین مینشیند. ]