- از متن کتاب:
«تراژدی روایت انسانهایی است که به خواستههایشان نرسیدهاند، اما داستان همهٔ آنهایی که به خواستههایشان نرسیدهاند، تراژیک به نظر نمیآید. در کمدی، انسانها از آنچه میخواهند قدری به دست میآورند، اما در تراژدی انسانها اغلب متوجه میشوند که خواستهشان راه به جایی نمیبرد و با پیشرفتن داستان، از آنچه که فکر میکردند میخواهند، کمتر و کمتر نصیب میبرند. بهواقع هم آنچه قهرمان تراژیک میخواهد و هم اینکه چگونه آن را میخواهد است که او را به نابودی میکشاند و درنهایت، بههمراه دشمنان و تمام همراهانش از بین میبرد. تراژدی، خواه اسمش جاهطلبی باشد، خواه جستوجوی عشق و یا کشف حقیقتاگر بخواهیم به سادهترین شکل ممکن بگوییمنشان میدهد که پایان غمانگیزِ خواستنِ چیزی چگونه خواهد بود؛ سرانجامِ خواست تغییر یک پادشاه، خواست خونخواهی پدر، یا خواستی که پدر از دختر عزیزکردهاش برای ابراز عشق دارد. قهرمانهای تراژیک عملگراهای شکستخوردهاند. اهدافشان به دور از واقعیت است و ابزارشان بدون کاربرد.
نظر به اینکه ما در وضعیتی از نیازمندی مدام زندگی میکنیم و، همانطور که جان ریکمن روانکاو گفته، «غریزهزده» یا سخت در بند آن هستیم و نظر به اینکه هماره نیازمندیم و پیوسته چیزی کم داریم، نظر به همهٔ اینها و نقش برجستهای که غریزه در زندگیمان دارد، اکنون باید پرسید: آن چیست که خواستن و میلداشتن را نه فرحبخش بلکه فجیع و مهیب میسازد؟
آن چیست که آن را نه سرشار از زندگی بلکه مملو از وحشت میکند؟ آیزایا برلین، در اظهارنظری معروف در کتاب دو برداشت از مفهوم آزادی، موضع لیبرال را اینگونه توضیح میدهد: «اگرهمانطور که من باور دارمقبول داشته باشیم که اهداف بشر متعددند و همهٔ آنها ازاساس با یکدیگر همخوانی ندارند، پس امکان تنشو تراژدیهیچگاه نمیتواند بهطور کامل از زندگی بشری، چه زندگی فردی باشد چه جمعی، حذف شود.» ما همیشه خواستههایی داریم که رقیب یکدیگرند، این خواستهها اغلب با یکدیگر در تضادند، به این ترتیب در انتخابها مهمترین و اساسیترین چیزها باید فدا شوند. زندگی انسانها صرفاً زمانی تراژیک نیست که نتوانند هرآنچه میخواهند را به دست آورند، بلکه زمانی که خواستههایشان آنها را فلج میکنند نیز تراژیک است؛ زمانی که آنچه میخواهند خسران بزرگی در بر داشته باشد. مسئلهٔ تراژیک در عقدهٔ اودیپکه براساس یک تراژدی نامگذاری شدهاین است که طبق روایت فروید، کودک در میلداشتن به یکی از والدین مجبور است دیگری را به یک رقیب تبدیل کند، و درنهایت مجبور است از نیازش به والدین چشمپوشی کند تا بتواند بزرگسالی باشد که با تمام وجود میل میورزد. برای آمیزش جنسی باید از کودکی دست بردارید؛ و چهبسا تمام آنچه که باید از آن دست شست محدود به همین نشود. تکاپوی ما از پی دانستن این مطلب است که آیا این کار ارزشش را دارد یا نه (که صورتی دیگر از این جمله است که «برای بهدستآوردن زندگی باید آن را از دست بدهید»). چراکه، طبق گفتهٔ برلین، اهداف ما بسیارند و اغلب آنقدر با هم در تضاد هستند که بعضی وقتها خسرانهای ویرانگری پدید میآیند. شاه لیرِ شکسپیر میخواهد قلمرو پادشاهیاش را به سه قسمت تقسیم کند، اما میخواهد یکسومی که از آن کوردلیاست بیش از دو دختر دیگر باشد؛ او میخواهد دست از تاجوتخت بردارد اما قدری از قدرتش را حفظ کند؛ میخواهد دختران و دامادانش با او همکاری کنند، و همراهان او باشند؛ میخواهد آنطور که دوست دارد زندگی کند، در خانهٔ دیگران. او درنهایت هر آنچه که میخواهد و هر آنچه که نیاز دارد را از دست میدهد.»