در این داستان روباه بد گندهی داستان ما آرزو دارد که یک شکارچی «گنده و بد» باشد و علیرغم تمام تلاشهایش، هرچیزی است بهجز «گنده و بد» تلاش او برای گرفتن مرغهای مزرعه همیشه با شکست روبهرو میشود و نهایتاً به خوردن شلغم راضی میشود. پس از چندین اشتباه خندهدار، یک گرگ ترسناک به روباه ما کمک میکند تا نقشهای برای دزدیدن سه تخممرغ و پرورش آنها بهعنوان جوجههای آبدار چاقتری بریزد که وقتی بزرگ شدند آنها را بخورد. به این شرط که یکی از آنها را به گرگ بدهد. روباه هم موافقت میکند اما همهچیز طبق نقشه پیش نمیرود. حالا تخممرغها به جوجههایی تبدیل شدهاند که فکر میکنند روباه هستند. و روباه بد گندهی داستان چه؟ شدیداً به آن جوجهها وابسته شده!