در اولین روز اقامتشان در سیویو، ایرن و مادرش سعی کردند به جایی که قرار بود خانهی جدیدشان باشد، نظمی بدهند. در این بین، دوریان به چیز تازهای علاقهمند شد: جغرافی، یا دقیقتر بگوییم، نقشهنگاری. فرزند کوچک سیمون سووِل با دفتر طراحی و مدادهایی که هنری لافون به عنوان هدیهی خداحافظی به او داده بود، به گوشهای از پرتگاه، نقطهی مناسبی که میتوانست از آن منظرهی خیرهکننده لذت ببرد، رفت.
دهکده با اسکلهی ماهیگیری کوچکش وسط خلیجی بزرگ بود. پهنهی بیپایانی از ماسهی سفید که به ساحل مرد انگلیسی مشهور بود، لب آب گسترده شده بود. جلوتر، نوک باریک دماغه مثل پنجهی غولپیکری توی دریا رفته و خلیج آبی را از آبهایی که محلیها به دلیل آبهای تیره و عمیقش به آن میگفتند خلیج سیاه، جدا کرده بود. خانهی جدید خانوادهی سووِل نوک دماغه بود.
نیم مایل جلوتر، وسط دریا، دوریان جزیرهی کوچکی را دید که یک فانوس دریایی داشت. برج فانوس دریایی تاریک و اسرارآمیز بود و مه درخشانی لبههایش را از نظر محو کرده بود. باز که به طرف خشکی چرخید، مادرش و خواهرش ایرن را دید که در ایوان خانه نشسته بودند.