همه ی ما کابوس می بینیم. اما بعد از آنکه به واقعیت بازمی گردیم و متوجه می شویم که هیچ کدام از چیزهایی که دیده ایم واقعیت نداشته اند، نفس راحتی می کشیم. «تیموتی جولی» هم مثل همه کابوس می بیند. همه چیز عادی است، تا زمانی که کابوس هایش به واقعیت می پیوندند!
تیموتی جولی به تازگی کابوس های زیادی می بیند. درباره ی برادرش که در جنگ زخمی شده است و و هم اکنون در کماست، درمورد دوست صمیمی اش، استوارت که رفتارش به طرز عجیبی تغییر کرده است و درباره ی دختر تازه وارد کلاس یعنی ابیگل. دختری که به نظر می رسد دائم دنبال دردسر است و شاید خودش دردسرساز باشد. کابوس های تیموتی به واقعیت تبدیل می شوند: حال برادرش بدتر می شود، استوارت به بیمارستان می رود و هیولاهایی وحشتناک به دنبال خود تیموتی هستند. تیموتی تقریباً مطمئن است این اتفاقات با حضور ابیگل مرتبط است و تصمیم می گیرد هرجه سریعتر این راز وحتشناک را کشف کند...