نور درخشانی در سرتاسر آسمان شب تابید و پشت سرش ردی از گرد ستاره به جاگذاشت. آن پایین در یک برج دیدبانی، مردی منتظر چنین صحنه ای بود؛ مرد و پسری کوچک.
پدر کایرو نگهبان ستاره هاست. وقتی ستاره ای از آسمان می افتد، او و کایرو خودشان را به ستاره می رسانند و آن را به آسمان برمی گردانند، اما موجوداتی هستند که می خواهند جهان را تاریک کنند. آنها ستاره ها را از بین می برند. آیا کایرو و پدرش موفق می شوند جهان را از تاریکی نجات دهند؟