درباره لحظه هایی ارزشمند از یک آلبوم خانوادگی برای آرامش خاطر تو در سال های دراز پیش رو
اتاقخواب. یک میز توالت، آینه و چندین گنجه. فقط از تختخواب دونفرۀ مرسوم خبری نیست. در جاهای مختلف گلدانهای گل قرار دارد.
دختر در حال مرتبکردن گلهاست. پسر روی نردبام ایستاده و سرگرم نصب پارچهای است با این مضمون «با صادقانهترین و بهترین آرزوها و از صمیم قلب». در گوشهای دیگر پارچهای آویخته که بر آن نوشته شده «مامان دوستت داریم».
پسر: (با خوشحالی رو به دختر) یوهو!
دختر: (و نیز شادمان رو به پسر) یووهو، یووهووو.
شروع به خواندن اولین میزان از یک آهنگ خیلی شاد میکنند، سپس از خنده رودهبر میشوند.
پسر: بیا یه کمکی به من بکن خوشگله.
دختر: اومدم شاهپسر. (بهسوی او میرود و کمکش میکند تا پارچه را نصب کند.) واااو. خیلی قشنگ شد.