این داستان دربارهی یک سیبزمینی است که دوست دارد روی مبل خانهاش ولو باشد، خوراکیهایش را بخورد، دستگاههای مجهز کنار مبل کارهایش را برایش انجام بدهند و چندین نمایشگر جلویش هر برنامهای که دلش میخواهد را نشانش بدهند. اینجوری دیگر هیچ نیازی نیست که سیبزمینی از جایش بلند شود و در دنیای واقعی دیگران را ببیند، اما مگر میشود؟ پس کشف آن دنیای بیرون چه؟ اگر یک روز برق ب رود؟ اگر دوستهایش را دیگر از نزدیک نبیند؟ اگر آفتاب دلانگیز را در طبیعت احساس نکند چه؟ شاید بهتر باشد سیبزمینی فکر جدیدی برای زندگیاش بکند!