پیتون که دوست نداشت کسی موقع خواندن روزنامه و صرف دسر در گرینل سراغش بیاید گفت: «کورنول، میدانی وقتی با من کار داری کجا باید به دیدنم بیایی.» پیتون چهل را رد کرده بود و موهایش دیگر سیاهیِ سالهای جوانی را نداشت، اما پشتش صاف بود، رفتار و سلوکش جوانانه و چشمهایش تیره بود و صدایش، به لطف تمرینهای بسیار، برندگی و قاطعیت بیشتری یافته بود. کورنول گفت: «نه برای این کار آقای پیتون، نه برای این. من یک مخفیگاه میشناسم، یک مخفیگاهِ ... میدانید آقا.» انگشت اشاره دست راستش بهآرامی حرکت کرد، انگار زبانه زنگولهای باشد که به جسمی نامرئی ضربه میزند و دست چپش هم چند لحظه مانند کاسهای روی گوشش را پوشاند. پیتون روزنامه را که هنوز بعد از چاپ با دستگاه توزیع ازراه دور کمی نمناک بود ورقی زد، آن را صاف تا کرد و گفت: «زنگهای آهنگین؟» کورنول با اضطراب زمزمه کرد: «اوه، هیس آقای پیتون.» پیتون گفت: «با من بیا.» آنها در پارک قدم زدند. این یکی دیگر از اصول پیتون بود؛ برای اینکه موضوعی تا حد ممکن مخفی بماند، هیچچیز بهتر از مکالمه با صدای آهسته در محیط باز نیست.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 426.۳۴ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 84 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۲:۴۸:۰۰ |
نویسنده | آیزاک آسیموف |
مترجم |