صبح جمعه بود و مدرسه ما تصمیم داشت برای خرید تجهیزات جدیدِ زمین بازی از طریق قرعهکشی پول جمع کند. طبیعتاً کار خوبی بود، اما این بار انتخاب جایزهها با معلمها بود و تمام دانشآموزان میدانند که وظیفه خرید جایزهها نباید با معلمها باشد.
من و گوردون و پائولو رفتیم سالن ورزشی تا جایزههایی را که به خیال معلمها مورد علاقه ما بودند ببینیم. خانم هاگزبریت با افتخارِ تمام کنارِ جایزهاش، که یک فرهنگ لغت بزرگ بود، ایستاده بود. اما هیچ صفی برای خرید بلیتِ شرکت در قرعهکشی آن فرهنگ لغت تشکیل نشده بود. معلم جغرافیا هم با کتاب نقشههای جغرافیای جهان کنار خانم هاگزبریت ایستاده بود و جای تعجب نبود که آنجا هم هیچ بچهای صف نایستاده بود. معلم موسیقی برای کتابی به اسم تاریخچه سازهای بادی قرعهکشی راه انداخته بود. معلم زبان فرانسه دلش خوش بود که برای کتابی به نام افعال رایج در زبان فرانسه کلی بلیت بفروشد. در واقع، تنها معلمی که بچهها برای خرید بلیت قرعهکشیاش صف بسته بودند معلم کودکستان بود. او یک خرس عروسکی در قدوقوارههای یک خرس واقعی خریده بود. روی تابلوی جلو میزش نوشته بود: «مامانخرسه، جایزهای برای شما!» بچهها دستهدسته آمدند و صف ایستادند تا بلیتش را بخرند و شانسشان را برای بُردن مامانخرسه امتحان کنند.
-قسمتی از متن کتاب-