«اول شخص مفرد- First Person Singular» مجموعه داستانهایی از هاروکی موراکامی است که همگی از زبان اول شخص بیان میشوند؛ در واقع معجزۀ قلم موراکامی را میتوان در هر داستان با موضوعی متفاوت مشاهده کرد. این کتاب در سال ۲۰۲۰ منتشر شد و شامل هشت داستان کوتاه است. خیالپردازیهای چشمنواز، از خودبیگانگیها و ردپای فرهنگ بومی ژاپن را میتوان در میان صفحات کتاب حس کرد، در واقع در «اول شخص مفرد» ما شاهد تلفیق فرهنگ شرقی و روح ادبیات مدرن هستیم. هاروکی موراکامی، یک نویسندهٔ ژاپنی است که کتابها و داستانهای او در سطح جهانی پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا برگردانده شدهاند. کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و... را دریافت کردهاست. روزنامهٔ گاردین، موراکامی را برای دستاوردها و آثارش، در میان بزرگترین نویسندگان قرار دادهاست. آثار او در ژاپن و سایر کشورها طرفداران خاص خود را دارند،به این دلیل که تلفیقی از ادبیات شرق و غرب محسوب میشوند. داستانهای این کتاب بدین ترتیب است: خامه؛ بر بالین یک سنگ؛ چارلی پارکر، بوسانووا مینوازد؛ همراه با بیتلها؛ اعترافات یک میمون شیناگاوا؛ کارناوال؛ مجموعه شعر پرستوهای یاکلت؛ اولشخصمفرد. بریدهای از کتاب: «آنچه درباره افزایش سن برایم عجیب است، پیر شدن نیست. بدیهی است که جوانی و شادابی من رفته رفته بی آنکه متوجه شوم، تبدیل به پیری شده. غیر از پیر شدن هم سن و سالان خودم، چیزی که مرا شگفتزده میکند این است که دختران زیبا و بانشاطی که میشناختم چنان پیر شدهاند که الان صاحب چند نوه هستند. این موضوع حتی کمی غمانگیز است. به هر حال من به هیچ وجه از پیر شدن ناراحت نیستم. فکر کنم چیزی که راجع به بالا رفتن سن آن دخترها مرا آزار میدهد این است که من مجبورم بپذیرم رؤیاهای جوانیم دیگر برنمیگردند. مرگ یک رؤیای شیرین گاهی غمناکتر از مرگ یک موجود زنده است. دختری را به خوبی به یاد دارم، البته منظورم خانمی است که زمانی یک دختر کم سن و سال بود. نام او را یادم نیست و حتی نمیدانم الان کجاست و چه میکند. تنها چیزی که از او میدانم این است که با هم در یک دبیرستان و یک مقطع درس میخواندیم. این را از رنگ برچسب روی لباسش فهمیدم که مانند برچسب خودم بود. دیگر اینکه او به گروه بیتلها علاقهمند بود و بیش از این دیگر چیزی از آن دختر نمیدانم. سال ۱۹۶۴ بود، سالی که گروه بیتلها در انگلستان به اوج شهرت خودش رسیده بود. همزمان با شروع پاییز، ترم جدید مدرسه هم تازه شروع شده بود و همگی دوباره سرگرم درس و مشق شده بودیم....»