مدتی بعد از سفرِ سیلوراستاین به آنسوی تمام مرزها بود که در جایی نوشتم: «نگران نباشید. عمو شلبی جای دوری نرفته. بگردید پیدایش میکنید.» چهطور میتواند از پیشِ ما رفته باشد در حالیکه همهجا میشود او را دید؟
هرجا به سایهسارِ درخت بخشندهای پر از سیبِ سرخِ مهربانی یا به چراغی زیر شیروانی نیاز دارید، هر آنجا که پیادهرو پایان مییابد و روی سبزههای لطیف و نقرهای قدم میگذارید، هروقت بعد از سقوط به بالا سرگیجه میگیرید و دلتان میخواهد برگردید پایین، یا هر زمان که در جست و جوی قطعهی گمشدهتان هستید و آشنایی با دایرهی بزرگ نصیبتان میشود، حتم بدانید که سیلوراستاین آنجا حاضر است.
و باز هروقت بهجای یاد گرفتن الفبای انگلیسی هوس یادگیری الفیای انگلیسی عموشلبی به سرتان میزند، بر سر هر دوراهی که یکی از ما احساس لافکادیو بودن میکند و بالاخره تصمیم میگیرد به راه خود برود، هروقت بچه یا آدم بزرگی آرزو میکند نه یک زرافهی کامل بلکه یک زرافه و نیمی داشته باشد به علاوهی یک کرگدن ارزانِ مهربان و همهفنحریف، باز عموشلبی آنجاست تا کارها را روبهراه کند.
-قسمتی از متن کتاب-