خورشید در آخرین سلاحآزماییاش با شب شکست سنگینی خورده بود و مثل فرماندهای هزیمت شده، به پناهگاهی گریخته تا از نو ساز و برگی فراهم آورد و با لشکری تازهنفس در سپیدهدمان به شب تا دندانمسلح حمله کند.
شب بساط همیشگیاش را بر زمین و آبادی پهن کرده بود و ماه مثل کودک خردسالی از شانۀ کوه دهاندریده بالا میدوید.
نور ماه، مثل دوغ ناخالصی بر شاخ و برگ درختان و سر و صورت خانهها میریخت و ستارهها زیر نور نقرهای ملایم ماه در کمین فرصتی برای ب ه اسارت گرفتن قلبهای آدمی به همدیگر چشمک میپراندند.