در سالهایی که جوانتر و زودرنجتر بودم، پدرم نصیحتی به من کرد که هنوز آن را در ذهنم مرور میکنم.
پدرم گفته بود: «هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.»
چیزی بیشتر از این نگفته بود، ولی ما همیشه با کمترین کلمات منظورمان را خوب میرساندیم، و من میفهمیدم که پدرم منظورش خیلی بیشتر از همین یک جمله بوده. در نتیجه، من عادت کردهام که قضاوتهایم را توی دلم نگه دارم، و همین خصوصیت باعث شده که باطن عجیب و غریب خیلی از آدمها برایم رو بشود و درعینحال گرفتار آدمهای پرچانه کارکشتهای هم بشوم. اگر این خصوصیت در آدم معمولی دیده بشود، آدم غیرمعمولی زود تشخیص میدهد و به آن میچسبد، و به همین علت هم در کالج بهناحق متهمم میکردند که سیاستبازم، چون سنگصبور آدمهای غریبهای میشدم که اختیار خودشان را نداشتند. بیشتر وقتها محرم راز میشدم بدون آنکه بخواهم. خیلی وقتها که با دیدن نشانههای مسلّم میفهمیدم که انگار قرار است راز دلی فاش بشود، خودم را میزدم به خواب، به حواسپرتی، یا بیاعتنایی، بخصوص که راز دل گفتن جوانها، یا لااقل الفاظی که برای راز دل گفتن به کار میبرند، معمولاً شبیه رونویسی از دست یکدیگر است، آن هم با قلمخوردگیهای فاحش. قضاوتنکردن آدم برمیگردد به امیدواری زیاد. پدرم خیلی حقبهجانب میگفت و من هم حقبهجانب تکرار میکنم که بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود، و من هنوز کمی میترسم که اگر از این نکته غافل بمانم چیزی از دست بدهم.
- از متن کتاب-
کتاب خوبیه و ترجمه خوبی هم هست. در پایان داستان یک پس گفتار داره که نقدی هست از اسکات دانلدسن که خوندنش خیلی مفیده و نکات جالبی رو از رومان تحلیل می کنه.
5
داستان رمان خیلی قشنگ بود و چقدر خوب که این ترجمه رو انتخاب کردم عالی بود پاورقی ها همه چیز کامل توضیح داده شده بود