خواندن رمانهای بلند موراکامی مثل غارنوردی است. از تونلهای باریک پایین میروی و به مغارههای زیرزمینی سرشار از ترکیببندیهای باشکوه صخرهسنگها میرسی ـ مکانهایی که محال مینمایند. خواندن داستانکوتاه موراکامی، برعکس، مثل بیداری از خواب و رؤیاست. در این داستانها تصاویرِ گریزان، آدمهایی از گذشته و موقعیتهایی رازگون وجود دارند ـ یکی چیز عجیبی گفته، یا اتفاقی خیالگون افتاده. قدم به دنیای او میگذاری و غیرواقعی را واقعی میپنداری و میپذیری تا بیدار شوی و از خودت بپرسی اینها دربارهی چی بود؟ خاطراتِ خواب فوراً تبخیر میشوند و تو را در حالت سردرگمی میگذارند.
من هم پس از خواندن اولشخص مفرد، مجموعهداستان جدید موراکامی، همین حال را داشتم.
بعضی از مردم تصور میکنند رؤیاها معنایی دارند و نشانه و نمادند. در بعضی فرهنگها رؤیاها دانش مهمی از جهان به دست میدهند که از راه دیگری میسر نیست ـ دانشی دربارهی آینده.
جالب نبود برام.یکی از داستانها درباره ورزش بود کلا، یکی دیگه درباره جاز و موسیقی به طرزی کسل کننده، یکیش به یه میمون کارکتر آدم داده بود. کلا روی خط مدرن حرکت میکرد ولی یه کم تکراری و خالی
1
اصلا خوب نبود اگه دنبال پیچیدگی هستید و اینکه اگه چیزی رو متوجه نشدید یعنی با کلاسه ....پس بخونید اگر نه بی سر و ته .شایدم من از ادبیات هیچی نمیفهمم 😐
1
برداشت من با خوندن تقریبا ۷۵ درصد کتاب : نشان دهنده سردرگمی و هرج و مرج فکری راوی، فاقد جهان بینی باارزش و یه جورایی پوچ