نوشتن از تو خط رستگاری بر کاغذ روزمره
نوشتن از تو وقتی که میدوم تا درهای مترو
و یادت چون برکههای تابستان
دیوارنوشتهها و شعار را
به ترانهی غوکان
و ماهیت چوب
بدل میکند
نوشتن از تو تعارف ماه
یک گلِ سرخِ سپید به شهرها، به فصلها، به انسان
نوشتن از تو با قلمی بلیغ در خورجینِ کاتب
قصهی در غبار شدن طاغیانِ صحرا
در بدایت سحرگاه
نوشتن از تو پناه بردن از تنهایی به ازدحام
نوشتن از تو وقتی هواپیما برخاست برای همیشه
و جمعیت را با خود برد
و فرودگاه مثل سگی بزرگ
سرش را گذاشت روی پاش
نوشتن از تو برای مردانی که خواسته بودی
هنگام ورود هواپیما به لایههای چسبناک تاریکی
در گرگومیش آسمان
آن هنگام که ابرها به شکل رفتن به خرید روزمره از مغازه
بدل میشدند
تا چیزی مهیب را فراموش کنم
نوشتن از تو تبدیل کردن حس به ماده بود
برداشتن اتوبوسی که تو را آورد با دو انگشت
گذاشتنش در قابعکس اتاقخواب
نوشتن از تو و زنهایی که با تو در اتاق سکونت دارند
نوشتن از چهرههای مختلف زمان در بدن توست
در جاهایی خالی لابهلای ورقههای قطارها
در جاهایی که در سکوهایش زنهای رمانها دویدهاند
و دستمالی سپید را برای پاک کردن حس گناه و شرم
تکانتکان دادهاند
نوشتن از تو زل زدن از جای خالی پنجره
به بدن ساختمان
نوشتن از تو آواز یک فرشته در حریم مؤنث جنگلها
نوشتن از تو نوشتن از پشت شیشههای پشت شیشههاست
به خاطر پاک کردن پیدرپی اشک از چشم راستت
انگار در حال گریستن باشی تا ابد
به خاطر شکوه آن لغت تنها
به خاطر جنون لیلی در وجنات مثنویت
نوشتن از تو دقیقاً به خاطر تو
تا دستهایت را از شهری دیگر بلند
چیزی را در اتاقی در تهران جابهجا کنی
پتو را بکشی روی خواب ناغافلم
و بعد این شعر را انگار که نشانیِ من باشد
برای همیشه
در جیبت تا کنی