این کشتی
که دو مارماهی زرین
ملاحان کور اویند
ساعت نام اوست.
و این حباب بنفش
که بین خودیها آسمانش میخوانیم
کلاهخود شاه فرشتگان است.
و تگرگ بلورینی
که بر این کشتی کاغذی میبارد
همهمان را خواهد برد.
نمیدانم چه اصراری بود
که به دنیا بیاییم
بعد بگذارد برود
طوری که صدایش را حتا نشنویم.