آیبیبیِ کنجکاو میخواهد از راز قلعهای که کسی نمیداند تویش چه خبر است، سر در بیاورد. هیچکس جرأت نمیکند به این قلعه رفتوآمد کند. هر کس دربارهی آنجا داستان ترسناکی میگوید ولی دخترک کنجکاو به خودش میگوید شاید آنجا چیز دیگری باشد. آیبیبی خلاف نظر همه که او را از رفتن به قلعه منع میکنند به قلعه میرود...