ویلا، دختری از مردمان جنگل، نیمهشب به روستایی پا میگذارد که مردمانش به بومیان حمله کردهاند تا زمینهای جنگلی را تصرف کرده، آن را برای زندگی آماده کنند.
کسی به اسم پاداران رهبری قبیله را به عهده دارد که شبها گروهی از بچهها را برای شکار میفرستد اما نه شکار حیوانات! آنها در جاهایی که روستاییان حضور نداشته باشند، به دنبال هر چیز ارزشمندی میگردند. چیزی که بیشتر از همه پاداران را خوشحال میکند اسکناس و سکه است. ویلا باید خودش را به پاداران و بقیهی مردم قبیله ثابت کند وگرنه تنبیه میشود و جانش در خطر میافتد. حالا ویلا، دخترکی شبگرد اهل کوهستان مهآلود بزرگ، بهترین دزد قبیلهاش است. در سایههای شب، یواشکی به خانهی روزگردها میرود و چیزهایی را میدزدد که آنها بهخاطر گم شدنشان دلتنگ نمیشوند. کار خطرناکی است زیرا روزگردها هرکسی را که نمیشناسند، میکشند؛ اما ویلا حاضر است برای جلب رضایت پاداران هر کاری بکند.