از «جَدیاب دات کام» میخواهم پولم را پس بدهند.
تاریخچهی خانوادگیام را تا خود دوران انقلاب دنبال کردند و بین همهی این پدربزرگها، مادربزرگها، عمهها، عموها، پسرخالهها و دخترعمهها، هیچکس شبیه من نبود. هیچ دهنلقی نبود که بهخاطر خیانت به وطن دارش زده باشند؛ هیچ دلقکِ کلاسی نبود که توی گونی انداخته و سبزیجات گندیده به طرفش پرت کرده باشند. فقط یک نفر خیلی به من شبیه بود؛ یکی در دورهی جنگ داخلی که خودش را از بارو، حالا هرچه که هست، انداخته بود پایین. فقط هم به این خاطر پریده بود که ارتش اتحادیه داشت فورت سامتر را گلولهباران میکرد.
به هر حال این را روی سنگ قبرش نوشته بودند. به نظر من که توجیه خوبی بود.
از من هم چنین کارهایی بر میآید. اگر محلهمان بارویی داشت، احتمالاً از آن میپریدم پایین، البته نه بهخاطر هیچ ارتش خاصی. فقط میپریدم که پریده باشم. به قول مامانم «سربههوا» هستم. به قول روانشناس مدرسه «در کنترل هیجانات ناگهانی ضعف دارم». به قول بابام هم «آخر یا میزنی این گردن صاحبمردهت رو میشکونی، یا یکی دیگه برات میشکونَدِش!»...
-از متن کتاب-