امروز تولد بوآ است، او خیلی خوشحال است چون دوست دارد ببیند دوستانش برایش چه هدیههایی آوردهاند. اما بوآ با دیدن هدیهها اصلاً خوشحال نمیشود. چون هیچ کدام از هدیهها به دردش نمیخورند. مثلاً او دست ندارد که پیانو بزند، یا گوش ندارد که عینک آفتابی بگذارد. بوآ غمگین و غمگینتر میشود تا اینکه میفهمد در پشکلی که سوسک آورده، بذری پنهان شده است. آن بذر کمکم تبدیل به درختی بزرگ و زیبا میشود و بوآ عاشق این هدیه میشود.