(مرد و دو زن وارد میشوند و هر کدام یک دیالوگ از نمایش را بازی میکنند) مرد: شما چیزی گم کردین...شما چی (مرد و زن ۱ از صحنه خارج میشوند، زن ۲ روی صندلی نشسته است و شعری را زمزمه میکند) زن ۲: پرواز میکند. کوچک و آبی فام. پروانهای بر بال باد. چونان مرواریدی تابان میدرخشد، سوسو میزند و دور میرود. هم از این گونه، چشم برهم زدنی در گذری، بخت را دیدم که اشارتم کرد. درخشید، سوسویی زد و دور رفت (صدای قدمهایی شنیده میشود) مرد: ظهر بخیر خاله... مثل همیشه همه چیز مرتب و آماده برای صرف نهار زن ۲: ظهربخیر... توفقط نیم ساعت وقت داری. مرد: می دونم خاله...شاید مهمون داری. زن۲: مهمون...نه... بدون دعوت هیچ مهمونی رو نمی پذیرم. (صدای در...سایه ی هری دیده میشود) مرد: مهمون؟ زن۲: شاید هم یه مستاجر دیگه!