هیچ چیز نمیتواند«پیتر» و «پکس» رااز هم جدا کند. هیچ چیز. حتی جنگ!
از وقتی که پیتر، پکس را که تولهروباهِ کوچکی بود نجات داد، آنها جداییناپذیر بودند. اما یک روز، اتفاقی باورنکردنی میافتد: پدر پیتر در ارتش ثبت نام میکند و او را وامیدارد روباه را به جنگل برگرداند. پیتر در خانهی پدربزرگش که سیصد مایل با خانه فاصله دارد، متوجه میشود که نباید اینجا باشد. باید برگردد پیش پکس. با وجود آنکه جنگ در حال نزدیک شدن است، پیتر راه میافتد تا روباهش را پیدا کند. پکس، با تمام وجودش منتظر صاحبش است. اما در همین حال، ماجراجوییهای خودش را هم آغاز می کند...
خب..راستش..کتابی بود که می تونستی آخرش رو حدس بزنی چی میشه
در کل داستان زیبایی داشت ولی..مثل کتابخانه ارواح و کارناوال شوم نبود ک مثلا واسه رفتن ب صفحه بعد ذوق داشته باشی...می فهمید که چی میگم:)
5
سلام لطفا یه نفر خلاصه ی روباهی به نام پکس رو بنویسه چون من فقط میتونم نسخه ی نمونه اش رو بخونم. ممنون.
5
یکی از بهترین کتاب های رئال
اگر به این سبک از کتاب ها علاقه مندید، این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم.