بزرگ: یه حال غریبیه این جا، عینهو گرگ و میش وسط برزخ..
گلاب: عینهو زائویی که آل دیده باشه....
سیا: عینهو ماشینی که خفه کرده باشه...
بزرگ: به حال غریبیه این جا، انگاری قرعهی نحس افتاده به طالع ام...
گلاب: انگاری رخت و لباس مردهها طاعون زده بوده...
سیا: انگاری ترمز بریده باشی تو پیچ و خم هزارچم
بزرگ: شدم عین خوابگردها...
گلاب: عین مردهای که نمیخواد بره توی قبر...
سیا: عین پیکان بیبخاری وسط چلهی زمستون...