- از متن کتاب:
«بیش از یک سال بود برای ما کار میکرد که یک روز از او خواستم بستهای را که قرار بود آن روز بعد از ظهر به دستم برسد به جای من تحویل بگیرد. شوهرم باید از شاگردانش امتحان میگرفت و خانه نبود و دندانپزشکم فقط همان روز برای من وقت داشت. روی در یادداشتی برای پیک گذاشتم و توضیح دادم که در غیاب ما چه کسی را کجا پیدا کند. بعد باعجله به طرف آپارتمان امرنس شتافتم. وقتی خانه را نظافت میکرد یادم رفته بود این موضوع را بهش بگویم. تازه کارش را در خانۀ ما تمام کرده بود و احتمالاً چند دقیقه بیشتر نبود که به خانهاش رسیده بود.
در که زدم جوابی نیامد، ولی میشنیدم کسی دارد توی خانه خرتوپرتها را زیرورو میکند و این مسئله که دستگیره از جا تکان نخورد چندان عجیب نبود. تا حالا هیچکس ندیده بود درِ خانۀ امرنس باز باشد. حتی وقتی میشد او را (به زحمت) از خانه بیرون کشید، به محض اینکه دوباره داخل میرفت کلون در را میانداخت و در را قفل میکرد. همۀ دروهمسایه این را میدانستند.
صدایش کردم و ازش خواستم لفتش ندهد. دیرم شده بود و میخواستم بهش بگویم برایم کاری انجام دهد. نخست، جملۀ من، با همان سکوتِ یکنواخت، بیپاسخ ماند ولی وقتی دستگیرۀ در را تکانتکان دادم چنان با شتاب بیرون پرید که فکر کردم میخواهد مرا بزند. بیرون آمد و در را محکم پشتسرش بست و سرم داد زد که خارج از وقت کاری مزاحمش نشوم. برای این کار که پول نمیگیرد. آن جا ایستاده بودم و از سر تحقیر، گردنم تا پایین سرخ شده بود. خیلی غیرعادی از کوره دررفته بود، کاملاً غیرمنتظره.
کتاب قشنگیه من از شنیدنش لذت بردم شخصیت دوست داشتنیه امرنس !ماگدا سابو نویسنده مورد علاقه منه کاش ابیگل هم صوتی بشه .واینکه قیمت عجیب بالارفته چرا اخه !