مردی به نام پانجونی از فرط بیپولی به انقلابیگری رویمیآورد. او را به روستایی میفرستند تا ایدههای حزبش را تبلیغ کند. روستا تضاد طبقاتی ندارد و پانجونی بهناچار پیرمردی را که سه گاو دارد، بورژوا و همچنین کشیش بیسواد ده را حامی بورژوازی معرفی میکند، درعوض جوانکی شرور را پرولتاریای زحمتکش مینامد؛ و این هنوز آغاز مبارزات اوست.