هوای مرگ را نفس میکشیم. نیازی نیست کسی این را به ما بگوید، همانگونه که رهبر سازمان زنان نازی در اُبینگ، که روستای کشاورزی آرامی است، بهتازگی به ما گفت، زمانی که این «پیشوا»ی ما را ستود چرا که «اگر جنگ بهبدی به پایان رسد از سر نیکخواهیاش برای مردم آلمان مرگی آرام و آسان را با گاز تدارک دیده است». آه، داستان نمیسرایم. این بانوی دوست داشتنی آفریدۀ خیال من نیست. با چشمان خودم دیدمش: چهل سالهای گندمگون بود و مانند همۀ دیگرانی از این قماش دیدگانی جنونزده داشت؛ به یادتان آورم که پس از معلممدرسههایشان این ماده کفتاران در شمار متعصبترین درویشان سماعزن هیتلری هستند.
و پاسخ چه بود؟ آیا کشاورزان باواریایی، این فرزندان پدرانی آزاداندیش که هر زمان آمادۀ قیام بودند، نکردند که دستکم این بانوی شعلهور را که چنان پرسوز آمادۀ مرگ بود، به دریاچۀ ابینگ فرو کنند؟
چنین اندیشهای هرگز از خاطرشان نگذشت. خاموش به خانه بازگشتند، سرهایشان را با پریشانی تکان دادند و با یکدیگر نجوا کردند که: سوگمندانه کاری نمیتوان کرد.