لنا خیلی دوست داشتنی است ؛ البته فقط وقت هایی که مامان و بابایش سربه راه اند و هر کاری که او می خواهد برایش انجام می دهند.ولی خب متاسفانه خیلی کم پیش می آید که مامان و بابای لنا به حرفش گوش کنند . برای همین لنا سراغ جادوگری می رود به اسم« فرانسیسکا نمی دونم چی چی » تا جادوگر مامان و بابایش را با جادوجنبل به راه راست بیاورد . اما چرا هیچ چیز آن جوری که لنا انتظار دارد ؟