دربارۀ نظام ضدبشری شوروی بسیار نوشته، گفته و خوانده شده است؛ نظامی که شکلگیری آن با قتل و کشتار و وحشیگری همراه بود و این ددمنشی در دورانی همچون دهۀ سیِ استالین به اوج خود رسید و در دورانی همچون دوران «گرم» خروشچف اندکی کاهش یافت. در نهایت حکومتِ وحشت و دیکتاتوری به آنچه سزاوارش بود رسید و از هم فروپاشید؛ دیکتاتوریای که آرمانهای فوقالعاده و آرمانشهرهای آن، چنان همگی غرق در خون و فساد بودند که با اصلاحات خروشچف و آندروپوف و در نهایت پروستوریکای گورباچف نیز غسل تعمید نیافتند. در دوران لنین و بهخصوص بعدها در دوران استالین، کمونیستها کشور را به خاک و خون کشیده، فقر و بدبختی را به تمام معنا میان مردم تقسیم کرده بودند. خفقان مرگآوری را به ارمغان آورده و تمام اعتراضات و مبارزه مردم را به نام «دشمنان خلق» با بیرحمیِ تمام سرکوب کردند. خداوند غداری به نام استالین بر آنها چیره شد که بیشتر از خدای خود از او میترسیدند. با این همه توانسته بودند مزورانه با شعار عدالت و آزادی که هیچ ربطی با واقعیت امور زندگی جامعۀ ساخته و پرداختۀ خود آنها نداشت، شوری در جهان بهپا کنند.