دریا هر روز هر روز به باغ من میآید.
به احاطهی سنگها و
پرتقالهای همچنان نارس را با شتاب غسل میدهد.
سالها از پی یکدیگر میگذرند و او را همچنان در حال هقهق میبینم.
تاجهایش را به اوج آورده سپس به ساحتش سقوط کنید.
به در هم شکستن بالهایی از نور کبود و سرخ
دفن شده و شکوهمند در زمزمههای دور.
خورشید به خوابانیدن سیکاداها۱.
پرسهی ابرها چه ساده و بیپروا.
به شمایل تابان نیمروز میاندیشم و میاندیشم.
زنبور سروقت انگورهای ساحلی رفته و
شهد ارغوانی آنها را در خلسه میمکد، مست از رویایی شیرین و بهشتی.