اتاق خانه کولیها. همسرایان ترانه»کاناولا» را میخوانند فدیا بدون نیمتنه روی نیمکت به رو دراز کشیده. آفرموف روی صندلی مقابل تکخوان نشسته. افسری کنار میز که روی آن بطری شامپانی و چند جام قراردارد ایستاده. نوازنده مشغول نوشتن نت آهنگی است.
آفرموف: فدیا، خوابیدی؟
فدیا: (سر رابلند میکند): حرف نزنید! این استپ است، قرن دهم است، آزادی نیست، بلکه خودکامگی است... حالا تصنیف «دیروز نبود» را بخوانید!
کولی: فئودور واسیلیویچ! نمیشود! بگذارید حالا ماشا تنها بخواند!
فدیا: بسیار خوب! اما بعد ترانه «دیروز نبود» را بخوانید!
دوباره دراز میکشد
افسر: با ترانه «ساعت شوم» موافقید؟
آفرموف: بگذ ار بخواند!
افسر: (به نوازنده) خوب، نتش را نوشتی؟