«سر توماس عزیز، من واقعا متوجه دلواپسیهای شما هستم و در مورد نگرانی از حقایق آینده، به شما حق میدهم. پیشبینیهای شما از وقایع آینده نشان از نکته بینی و هوش سرشار شما دارد. قبول سرپرستی یک بچه آنهم در این سن وسال کار بزرگ و با اهمیتی است که نیاز به بررسی دقیق دارد. شاید اگر من به جای خواهرم بودم به هیچ وجه راضی به این جدایی نمیشدم ولی بهتر است به شرایط بیشتر توجه کنیم. من هیچ بچهای از خودم ندارم که احساساتم را به او نشان دهم بنابراین تمام احساسات من متعلق به خواهرزاده هایم است ـ و مطمئنم که آقای نوریس هم با من موافق است ـ نبایستی چنین کار خیری را به خاطر هزینه ناچیزش از دست بدهیم. او یک دختر نه ساله است که دادن آموزش به او و آشنا کردنش با دنیای اطراف نمیتواند کار پر هزینه ای باشد. مطمئنا در این خانه غذا به اندازه کافی برای همه هست. از طرفی درست است که او خواهر زاده ماست ولی باید توجه کنیم که جزو خویشاوندان شما هم هست. بزرگ شدن او در اینجا مزایای خوبی برایش خواهد داشت. من نمیگویم که او مثل دختر خالههایش زیبا میشود ولی حداقل میتواند با جامعه آشنا شود و چه بسا در آینده آدم مهمی بشود. شما به پسرهایتان فکر میکنید ـ ولی بدانید که این اتفاق تقریبا غیر ممکن است برای اینکه آنها مثل خواهر و برادر بزرگ میشوند و علاقه ای که ممکن است بین آنها بوجود بیاید، چیزی بیشتر از علاقه خواهر و برادری نیست. در ضمن این تنها راه مطمئن برای جلوگیری از ازدواج فامیلی است. فرض کنیم که او به دور از بچههای شما بزرگ شود و در سن شانزده سالگی دختر زیبایی شده باشد و به یکباره پسرهای شما او را ببینند، آنوقت ممکن است عاشق او شوند. اصلاً همین رنجهاییکه بر اثر فقر و کم توجهی دامنگیر این دختر شده و با آن رشد میکند، بزرگترین عامل برای عاشق شدن پسرهای مهربان شما خواهد شد ولی اگر از همین حالا با آنها بزرگ شود اگر به زیبایی فرشتهها هم بشود، برای آنها فقط یک خواهر است.»
سر توماس جواب داد: «نوعی واقعیت بزرگ در حرفهای شما وجود دارد. من قصد نداشتم با حرفهایم شما را بترسانم یا منصرف کنم فقط میخواستم یاد آوریکنم که اینکار آسان نیست. من هم قبول دارم که ما باید کاری برای خانم پرایس انجام دهیم که هم مفید باشد و هم قابل تحسین. اگر ما این مسئولیت را بپذیریم بایستیتمام تلاشمان را بکنیم که او مثل یک نجیب زاده بار بیاید. حتی اگر او آن چیزی نباشد که شما انتظارش را دارید.»