صبح بود و نور طلایی آفتاب سپیده دم بر روی موجهای دریای آرام میدرخشید.
یک مایل دورتر از ساحل قایق ماهیگیری روی آب آرام گرفت، و عبارت «بریکفست فلاک» در فضا چشمک زد تا اینکه تعداد زیادی از مرغهای دریایی سر رسیدند و بر سر خردههای غذا به جان هم افتادند. روز پر مشغلهی دیگری آغاز شده بود.
اما آن طرفتر، آنسوی قایق و ساحل «جاناتان» مرغ دریایی «لیوینگستن» در تنهایی خود مشغول تمرین بود. در ارتفاع صد فوتی در آسمان پاهای پرهدارش را به داخل میکشید و نوکش را رو به پایین میداد و تمام تلاش خود را میکرد تا قوس دردناکی را که به بالهایش داده بود حفظ کند...
-از متن کتاب-