کوین، کوالای کوچولوی قصهی ما، دلش میخواهد هر روزش مثل روز قبل باشد. او میخواهد در محیطی امن و بیخطر روز و روزگار بگذراند، اصلاً دل خوشی از ماجراجویی ندارد و برای خودش آن بالایِ بالای درخت قشنگ جا خوش کرده... یکدفعه اتفاقی میافتاد... کوین را به پایین درخت میکشاند؛ انگار آن پایین پایینها هم خبرهای خوبی هست!!
«آخر میدانی؟ چون زیاد حرکت نمیکرد، آن بالا برایش امن بود. به نظرش پایینِ درخت، زیادی ترسناک، زیادی سریع، زیادی پرسرو صدا، بزرگ و زیادی عجیبوغریب بود. نهخیر، کوین دوست نداشت از جایش تکان بخورد و از تغییر خوشش نمیآمد.»