نور روی انبار یک فروشگاه بزرگ روشن میشود، جعبههایی با اندازههای گوناگون دورتادور و تا بالای دیوارهای این انبار را پوشانده است. یک در فلزی با پنجرهای کوچک، انبار را از محیط شلوغ فروشگاه جدا کرده است. یک لامپ سقفی بدون حباب، بالای میز طویلی قرار دارد. یک طرفِ میز آلما نشسته است، زنی سرسخت، زیرک و هشیار، در اوایل شصتسالگی. طرف دیگر میز دام ایستاده، پسر جوان و بیستوچند سالهای که بهتازگی کارش را در حراست فروشگاه شروع کرده است و با یونیفرم بدقوارهای که به تن دارد کمی دستوپا چلفتی بهنظر میرسد. او یک پایش را به صندلی تکیه داده و طوری به آلما زل زده است که گویی او اسیر است. در جلد کمری اسلحهی دام، یک بیسیم وجود دارد که هر از گاهی با آن ارتباط برقرار میکند، ولی ما از سوی دیگر فقط صدای پارازیتهای نامفهوم بیسیم را میشنویم. دوتکَه استیک گوشت که لای کاغذ پیچیده شده است در وسط میز قرار دارد. یک کاغذ سفید و یک خودکار نیز روی میز است.
نمایشنامه زیبایی است و با اینکه ۲۰۰ صفحه میباشد طوری کشش داستانی دارد خسته کننده نمیشود. واسه خوندن خوبه ولی روش نمیشه برای اجرای صحنه چندان حساب کرد مخصوصا اینکه نقش زنی که شصت ساله باشه، پیدا کردن همچین بازیگری تو این سن یه مقدار سخت میشه خصوصا واسه اجرا تو شهرستان.
5
نمایشنامهای جذاب با روایتی روان، شخصیتها هر کدوم به تنهایی پر از رمز و راز هستند و کلی حرف برای گفتن دارند، کمدی سیاه و طنز تلخ رو هم میشد درک کرد، در کل ترجمه خوبی داره این نمایشنامه و جاذبهای که تا پایان نمايشنامه افکارو همراهی میکنه