دیشب خواب میدیدم: انگار زنگ زده بودی و انگار مهمان داشتم. نمیتوانستم به درستی حواسّ خود را جمع کنم. سرسری پاسخ میدادم. گفتی: «اگر آزارت میدهم، دیگر زنگ نزنم.» گفتم: «از دلت پاسخ بخواه. هرچه او گفت، همان درست است.»
میبینی؟ در خواب میبینم، نه در بیداری. نزدیکم نیستی؛ زنگ میزنی، از آن سوی دنیا. با این همه نمیتوانم با تو به دلخواه سخن بگویم. هوم. چه خوشبختم!