بخشی از کتاب:
فصل پیش که همسرش بیمار شد فکر میکرد اوضاع از آنچه هست بدتر نخواهد شد. تا آن هنگام به نظرش میرسید که فقر از انچه زندگی عادیش پنداشته و با چنین پنداری بزرگ شده بود فراتر نخواهد رفت. کار کشاورزی که در سنین بالاتر، و در چهارمین دههی عمرش به آن رو آورده بود، نخستین آزمونی بود که خود به تنهایی با آن رو در رو شده بود. پیش از آن او همواره، شاید به گونهای نامریی اما پرتوان، به ازای انتظاراتی که خانوادهاش از او داشتند، از حمایت آنان برخوردار میشد. نظامی کادر بود، نظامی نا موفق هم نبود و موفقیتش به بهانهی تلاش همیشگیاش در خویشتنداری در برابر امیالش حاصل میشد، اما خودش نمیدانست این امیال کدامند...